Mano Del

۱۳۸۶ آذر ۲۹, پنجشنبه

اراجیف روزانه13

بهت نمی گم امسال شب یلدا چه احساسی داشتم
بهت نمی گم بغضی که راه گلومو گرفته بود و با حرفات شکوندی و آرومم کردی
بهت نمی گم لحظه ای که ببینمت چه حسی دارم و چی کار میکنم
بهت نمی گم که امشب چقدر تو خیالم با تو حرف زدم و چقدر اشک ریختم و تو فقط و فقط با چشای نازت نگام می کردی
بهت نمی گم که الان که ساعت یک و نیم یه شب سرد زمستونیه چه احساسی دارم
صدای ترک خورده ی یه آهنگ قدیمی همه ی اتاقو گرفته ، می تونی بشنوی ؟
پشت این پنجره ها دل میگیره غم و غصه ی دل و تو می دونی
یه خنده زورکی رو لبامه اما چشام خیس خیسن
نه عزیز دلم باور کن که گریه نمی کنم فقط
ولش کن اصلا عیب از چشای لعنتی منه که نمی خوان درک کنن که الان وقت بارونی شدن نیست
می خندم به خاطر تو ...
می دونم تو خیلی چیزا رو می فهمی و درک می کنی خیلی چیزایی که به زبون آوردنشون سخته
می دونم که بعضی وقتا کلمه ها هم واسه گفتن حرفای دل آدما ناتوانند بهت حسودیم می شه کاشکی منم مثه تو پاک و مهربون بودم ، اونوقت می تونستم رو یه تیکه ابر بشینم اما
می بوسمت فرشته ی رویایی من
یه بوسه ی آروم که صداشو فقط خودمون بشنویم من و تو

خاطرات چند وقت پیش

حالم از آدمای اطرافم که ادعا میکنن بهم می خوره آدمایی که احساس می کنن خیلی میدونن ولی هیچی نمی دونن خلاصله بگم آدمایی که ادعا می کنن از همه چیز خبر دارن ولی حیف که یه آشغال بیشتر نیستن وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدهای ما همیشه آخرحرفم وحرف آخرم را با بغض میخورم عمریست لبخند های لاغرخودمو تو دلم ذخیره میکنم باشه برای روز مبادا اما در صفحه های تقویم روزی بنام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزیست شبیه دیروز روزیست شبیه فردا روزیست درست مثل همین روزهای ما هر روز بی تو روز مباداست به امید روزی که آدما صاف ویکرنگ باشن وبه خاطر داشتن چیزهایی حماقت نکنن وچیزهای بهتری رو از دست بدن
بازم میگم به موقش