Mano Del

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

فقط برای دلتنگی ام

سر انجام به گفتن در آمدم
از سخنان دلم که به تو بگويم
شاعر هرگز نبودم
و نه عاشق ...
ديوانه ای گمگشته
ره گذر اين زمانه
سر آنجام به گفتن در آمدم ...
ميدوني كه فقط دارم واسه تو مينويسم...
ميدوني ولي به روي خودت نمياري...
نميخوام فكر كني دارم با يه تير دو نشون ميزنم ...
تو تنها انگيزه مني واسه نوشتن...
ميدونم نوشته هامو دوست داري حتي بيشتر از اوني كه فكر ميكردم
فقط تويي كه قدر اونارو ميدوني و بهم نيرو ميدي ...
بهم گفتي كه با آهنگ فريدون به ياد من ميوفتي ...
خواب منو مي بيني ...
به خاطر همه چيز متشكرم ........
خدا جون قربون تو....
كاش فقط شرايط من اينجور نبود.....
اونوقت حتي ديگه نگران سايه خودم هم نبودم .....
اين روزا واسه سايه خودمم دلم تنگ ميشه .....
خيلي دوست دارم...
دلم برات تنگ شده بود.
تو چه فصلي هستي!
همه رنگي.
زردي.
سرخي.
بوي آتیش مي دي
من تو آتش تو متولد شدم.
من تو آتش تو جون گرفتم،
دلتنگ شدم،
ديوانه شدم،
مردم و زنده شدم،
اميدوار شدم،
انتظار كشيدم،
سكوت كردم،
با خيالت زندگي كردم ،
كاش مي دونستي كه چقدر دوست دارم.
تو فصل پاييز مني.
اي كاش هميشه اينجا مي موندي.
بايد برات بنويسم ...
همين روزها... همين ساعتها.. و تنها حرفاي ناگفتم را به تو بگم..
تويي كه نيستي..
مي نويسم..
همه اين بي نوشتن ها را.. مي نويسم همه دردها را..مي نويسم... براي تو..
مي نويسم.
تمام آن لحظاتي را كه بي تو سر كردم.. بي تو ميرفتم.. تنها و براي تو..
مي نويسم..
همان طور كه بخواهي.. همانطور كه تو بخواني..
چون تو خودت خواستي كه حرفام را با تو قسمت كنم..
مي نويسم..
از همه روزاي دلتنگي .. از همه روزاي بي كسي.. از همه روزايی كه حتي سلامي نبود...حتي احوالپرسي مختصري.. كه من به همه اينا راضي بودم..
مي نويسم برات ...
چه باشي.. چه نباشي..چه بخواني.. چه نخواني..
من فقط مي نويسم .
تمام سفيدها را برات سياه مي كنم.. تمام نقطه ها را به سر خط مي برم و برات مي نويسم..
مي نويسم..
فقط براي تو مي نويسم..
من شب هنگام زير پتوي چارخانه ام مي خزم چشمام رو می بندم تاتو راپيدا کنم تو همين حوالي هستي
چه فکرت ته خط باشد چه يک نقطه
تو مهمان رويای شبانه منی
براي نقطه پايان
تنهايي تو
تنها اسمي بودي كه صدا كردم...

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

اراجیف روزانه

بچه که بودم مامانم مثه الان زیاد باهام ور میرفت ،
به خیال خودش میخاست فکرمو باز کنه تا از بچگی واسه آیندم برنامه داشته باشم
......خندم میگیره چه آرزوهایی واسم داشتو چی شد!!!! ..............
حالا بگذریم مثلا همیشه یه موضوعی بهم میدادو میگفت راجبش انشا بنویس تقریبا میتونم بگه 1 روز در میون من 1 انشا مینوشتم یا مجبورم میکرد یه کتابو بخونم و نتیجه و برداشتمو از کتاب تو یه دفتر واسش بنویسم
چنروز پیش داشتم کمده قدیمیمو جمع و جور میکردم که یهو دفتر انشامو که مال اونوقتا بود پیدا کردم با خوندنش رفتم تو حس و حال بچگیم
با خودم گفتم ............. با خودم گفتم به شما که نگفتم بخوام اینجا بنویسم
موضوع انشا: عزدواج ( این انشا ماله ابتدای کلاس دوم ابتدایی من است از غلط های املایی تعجب نکنید)
هر وقت من يک کار خوب مي کنم مامانم به من مي گويد بزرگ که شدي برايت يک زن خوب مي گيرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است. حتمن ناسرادين شاه خيلي کارهاي خوب مي کرده که مامانش به اندازه استاديومآزادي برايش زن گرفته بود. ولي من مؤتقدم که اصولن انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشکلات انسان را آدم مي کند. در عزدواج تواهم خيلي مهم است يعني دو طرف بايد به هم بخورند. مثلن من و ............ دختر خاله مان خيلي به هم مي خوريم. از لهاز فکري هم دو طرف بايد به هم بخورند،.................. چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولي مامانم مي گويد اين .............. از تو بيشتر هاليش مي شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نيست چه بسيار آدم هاي بزرگي بوده اند که کارشان به تلاغ کشيده شده و چه بسيار آدمهاي کوچکي که نکشيده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد ديگر کسي از شوهرش سکه نمي خواهد و .............. همسایه ما هم از زندان در مي آيد. من تا حالا کلي سکه جم کرده ام و مي خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به .................. بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهريه وشير بلال هيچ کس را خوشبخت نمي کند. همين خرج هاي ازافي باعث مي شود که زندگي سخت بشود و سر خرج عروسي ....................... با پدر خانومش حرفش بشود. .................. مي گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شايد حقوق چتر بازي خيلي کم بودهکه نتوانسته خرج عروسي را بدهد. البته من و................... تفافق کرده ايم که بجاي شام عروسي چيپس و خلالي نمکي بدهيم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتي مي خوري خش خش هم مي کند! اگر آدم زن خانه دار بگيرد خيلي بهتر است و گرنه آدم مجبور مي شود خودش خانه بگيرد. زن ..................... هم خانه دار نبود و .................... مجبور شد يک زير زميني بگيرد. مي گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پايين! اما خانوم ................. هم مي خواست برود بالا! حتمن از زير زميني مي ترسيد . ............... هم از زير زميني مي ترسد براي همين هم برايش توي باغچه يک خانه درختيدرست کردم. اما................ از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتي قهر مي کند بعد آشتي مي کند ولي اگر دعوا کند بعد کتک کاري مي کند بعد خانومش مي رود دادگاه شکايت مي کند بعد مي آيند ................... را مي برند زندان! البته زندان آدم را مرد مي کند.عزدواج هم آدم را مرد مي کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خيلي بهتر است!
اين بود انشاي من

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

من رسماً از بزرگسالی استعفا میدهم

بدینوسیله
من رسماً از بزرگسالی استعفا میدهم
و مسئولیت های یک کودک 8 ساله را قبول می کنم


می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم
و فکر کنم
که انجا یک رستوران 5 ستاره است

می خواهم فکر کنم
شکلات از پول بهتر است
چون می توانم آن را بخورم

می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم
با دوستانم بستنی بخورم
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم

می خواهم به گذشته برگردم
وقتی همه چیز ساده بود
وقتی داشتم رنگ ها را
جدول ضرب را
و شعرهای کودکانه را
یاد می گرفتم
وقتی نمی دانستم
چه چیزهایی نمی دانم و
هیچ اهمیتی هم نمی دادم

می خواهم فکر کنم
دنیا چقدر زیاست
و
همه راستگو
و خوب هستند

می خواهم که ایمان داشته باشم
که هر چیزی ممکن است
و
می خواهم
که از پیچیدگی های دنیا بی خبر باشم

می خواهم که دوباره
به همان زندگی ساده خود برگردم

نمی خواهم
زندگی من
پر شود از کوهی از مدارک اداری
خبرهای ناراحت کننده
صورتحساب
جریمه و ...

می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم
به یک کلمه محبت آمیز
به عدالت
به صلح
به فرشتگان
به باران
و به ...

این دسته چک من
کلید ماشین
کارت اعتباری
و بقیه مدارک

مال شما

من رسما
از بزرگسالی استعفا می دهم

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

اراجیف روزانه 19


تو یه مقاله خوندم که واسه فراموش کردن گذشته  باید با مرگ ها، طلاق، یا فقدان های مختلف کنار بیاید .
فراموش کردن گذشته چه ترکه یه رابطه اعتیاد آور باشه  یا غمه از دست دادن یکی از عزیزان ، یکی از سخت ترین کاراست . با اینکه ممکنه بدونی که این رابطه چقدر برات دردناکه و برای سلامتی خودت هم که شده باید اون رو کنار بذاری، اما هنوز برای گفتن خدافظ مشکل داری.
آسون نیست اما راه های عملی برای فراموش کردن گذشته وجود داره. قبل از اینکه بخواهید از رابطتتون خدافظی کنید ، لازمه که با خاطرات و تجربیاتتون روبه رو بشید. اگر با اشتباهات خودتون دست و پنجه نرم می کنید، باید مسئولیت اعمالتان رو بپذیرید.  منکه مسئولیت کارامو پذیرفتم ،  واسه همینم در مقابل از دست دادن با ارزش ترین چیزی که آدما میتونن داشته باشن جیکمم در نمیومد
اما نگاه که میکنم میبینم به حقم که نرسیدم هیچی تازه واسم فقط حسه بدبینی مونده و تنفر
آره تنفر از خودم ، از گذشته احمقانم ، از بیچارگیم ، از سادگیم (البته قبلنو میگم ) از ترسوییم، از بی پشتیبانیم........
بعضی واژه هام واسم تازه معنی عملی پیدا کرده
آخه قبلا فقط تو کتابا و فیلما منیشونو فهمیدم
اما حالا میفهمم که دروغ چیه ، خیانت چه مزه ایه،تنفر چه حسی به آدم میده.....
میخوام با خدا یه صحبتی بکنم بگم آخه بابا مگه تو نمیگی آدما جایز الخطان
ما که آدم نبودیم بهمون میگفتن بره
مگه تو نباید مواظب آدمات باشی
پس تو فقط شیطونو ول کردی تو ما آدما
آخه یکی نیست بگه شیطون از زمان حضرت آدم داره واسه خودش میچره تو این دنیا و کائنات
اونوقت تو توقع داره منه جزغله بچه به جنگه اون برم؟
بابا ایوالله
اشکال نداره خدا جون ما که عمرو جونیمونو ریختیم به حسابت تو این دنیا بجاش حسی بهمون دادی که به هرچی آدمه شک داریمو فک میکنیم همه دروغ گو و خائنن
اما 1 سوال دارم ازت که از خودت میپرسم یواشکی
امیدوارم این نیمچه شجاعتی که واسه این نوشته به خرج دادم بازم باعث گه خوریمون نشه به وقتش