Mano Del

۱۳۸۴ مهر ۲۷, چهارشنبه

یاده سهراب

یادته گفتی بهم تا شقابق هست زندگی باید کرد
نیستی سهراب ببینی
که شقایق هم مرد
دیگه با چی کسی رو دل خوش کرد؟
یادته گفتی بهم:اومدی سراغه من نرم و آهسته بیا
که مبادا ترک بردارد چینی نازکه تنهاییه تو
اومدم آهسته
نرم تر از یک پره قو
خسته از دوریه راه
خسته و چشم به راه
یادته گفتی بهم عاشقی یعنی دچار
فکر کنم شدم دچار
تو خودت گفتی که چه تنهاست ماهی دریا اگر دچاره دریا باشد
اره تنها باشه
یاره غمها باشه
یادته میگفتی گاهگاهی قفسی میسازم
میفروشم به شما
تا با آوازه شقایق که در آن زندانیست
دله تنهاییتان تازه شود
دیگه حتی اون شقایق اسیره قفسه سهراب
صاحبه یک نفسه
نیست که تازگی بده به دله من
پس کجاست اون قفسه شقایقت
منو با خودت ببر
به قایقت
راست میگفتی کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود
آره کاشکی دلشان شیدا بود
من به دنباله یه چیزه بهترینم سهراب
تو خودت گفتی بهم
بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است