Mano Del

۱۳۸۶ شهریور ۱۶, جمعه

اراجیف روزانه12

1نوشته ای برای ضميری كه می خوانمش . يادداشتی برای يك من كه روبرويم می نشيند و تو خطاب می گيرد . به ياد پسركی كه سی و یکسال پیش چشمانش را گشود و آرام لبخند زد ............. خدا نقطه گذاشت و انسان آغاز شد از نقطه آغاز شدم ، برخلاف نوشته كه با نقطه پايان مي گيرد . انسان با نقطه آغاز مي شود. از نطفه ای شايد . نقطه های تك بعدی تقسيم می شوند و در امتداد هم خطی را تشكيل می دهند. خطها باد مي كنند و حجمها را مي سازند. من آغاز شدم. صدای جيغ زنی در هوا احساس بطالت می كند. پرستاری مرا بيرون می كشد و ضربه ای به پشتم می زند. شسته می شوم در حالی که گريه می كنم. نمی دانستم كه دارم بودن را با حال ساده گريستن در اول شخص مفرد صرف می كنم. تولد ، كشيدنی بود از سوی پرستاری كه مرا از جايی راحت و تاريك به سوی روشنايی می برد . من ميان هزاران عروسك گم شده بودم . مادر هر روز با من مثل تمام عروسكهايش بازی مي كرد . و پدر هر روز اسباب بازي های دلخواه كودكی اش را برايم می خريد. من در دست خواهرم، مادر و پدرم بالا پايين می رفتم. مادر سعي می كرد او را صدا كنم. هی می گفت : بگو مامان چهار پا بودنم را ترك كردم و بر دو پايم سوار شدم. روز اول مدرسه مادر خندید و من می گریستم . زنی تخته ای سياه راخط خطی می كرد بعد ما رامجبور كرد برای هرخط خطی داد بزنيم: الف، ب،... به آن زن گفتيم : معلم. ما كه هنوز نمی دانستيم بيست چيست يا حتی بعد از نوزده است ، ثلث اول را بيست گرفتيم. يعنی همه بيست گرفتند و من نوزده. ولي چه فرقي می كرد نوزده قشنگ تر بود. بعدها فهميدم معلم شعور و سوادمان را با نمره اندازه گيری می كند. سال اول شاگرد دوم شدم. مادر ناراحت بود. بيست و نه نفر با معدل بيست شاگرد اول شدند و من شاگرد دوم. ما هر سال سر درس انشا فصل بهار ، تابستان ، پاييز و زمستان را توصيف می كرديم. درباره مقام معلم می نوشتيم و شغل آينده خودمان را می گفتيم. و معلم هم خوابيدن را صرف می كرد . آغاز ويرانگی از زمانی بود كه خواستم از ضمير ما جدا شوم. چند سطر بالا من نبود ، ما بود. ما به مدرسه رفتيم، ما نمره گرفتيم ، ما انشا نوشتيم و ... من هايی هم وجود دارد. من هايی كاملا انحصاری. هر چقدر اين من ها در جمله های زندگی بيشتر شود به جنون نزديك تر مي شوی. اولين جرقه نه سالگي بود . با خانه هاي كوچك پلاستيكی شهری ساختم. آدمك هاي پلاستيكی ام را در خانه ها گذاشتم. به جايشان حرف مي زدم. خود را خدای آنان مي دانستم. كاملا در اختيارشان داشتم. می خواستم لحظه ای تجربه خدا بودن را مزه كنم. بعد از چند ساعت حوصله ام سر رفت تمام شهر پلاستيكی ام را خراب كردم. به شهرم نگاه كردم ، ويرانه ای بود. ترس تمام وجودم را گرفت رفتم پيش مادر. نفس نفس می زدم. مادرم با ديدن من آشفته شد. گفتم: مامان اگه خدا حوصله اش سر بره چی ميشه؟ اونم كاری كه من كردم ، می كنه ؟ مادر آرام شد و فقط خنديد ... برای مادر زخم زمانی معنا دارد كه همراه قطره ای خون، كبودی پوست و متورم شدن باشد. ولی سوالم هيچ كدامشان را نداشت. سوالم ، كابوسی برايم شده بود . اگر روزی خدا حوصله اش سر برود چه بلايی سر ما می آيد. چه بلايی ... هنوز هم در امتداد این سالها برای سوالم پاسخی نیافتم . شايد تنها زيبايی كودكی ، سريع از ياد بردن است . روياهاي زود گذر ... كابوسهای زودگذر ... بزرگتر كه می شوی تنها سایه روشن هایی تمام اندوخته ات خواهند بود از تمام آن سالها و زمان باز هم می گذرد ... (((( آرام باش و بدان من خدا هستم . خوشا به حال پاكدلان زيرا آنان خدا را خواهند ديد . به خدا نزديك شو تا خدا هم به تو نزديك شود . از صميم قلب به خدا اعتماد كن . به اشراق خودت اتكا مكن . به هر راهي ميروي او را در نظر آور ، تا او راه را برايت راست كند . نگران فردا مباش ، فردا به قدر كافي نگراني هاي خود را دارد. لزومي ندارد بر مشكلات هر روز بيفزايي . تا تغيير نكنيد و مانند يك بچه نشويد، به ملكوت خداوند داخل نخواهيد شد . خود را با شفقت ، مهرباني ، فروتني ، نرمش و شكيبايي بپوشانيد. يكديگر را تحمل كنيد . اگر كسي از ديگري شكايتي داشت ، يكديگر را ببخشيد. از همه مهمتر اينكه خود را با عشق بپوشانيد، كه همه كس را با هماهنگي به يكديگر پيونده مي دهد. باد هر كجا كه بخواهد مي وزد. مي توانيد صداي باد را بشنويد ، اما نمي توانيد بگوييد از كجا مي آيد ، يا به كجا خواهد رفت . كسي كه از روح القدس متولد شده هم همين طور است . هيچ كس خدا را نديده است ، اما اگر ما يكديگر را دوست بداريم ، او در ما ساكن خواهد شد و عشق او در ما به كمال خواهر رسيد. خداوند از شما چه مي خواهد جز اينكه عدالت را برقرار كنيد ، مهرباني را دوست بداريد و با خداي خود فروتن باشيد ؟ خدا عشق است )))) ""بر گرفته شده از كتاب : گفتگو با خدا ""

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی