Mano Del

۱۳۸۶ خرداد ۱۰, پنجشنبه

اراجیف روزانه11

ديشب نصفه هاش بود که تنم خيس عرق پريدم از خواب
نفس نفس می زدم مثل دل گنجشکی که پريده از قفس
فکر می کنم خواب ديده بودم باز
خواب ديدم که می دويدم ميون يه جنگل که درختهاش ريشه تو آسمان داشت و شاخه هاش فرو رفته بود توی دل زمين
می دويدم که به خدا بگم نکن خوابش برده
زمين زير و رو شده
خدا اگر يه لحظه حواسش بپره از دور و برش به نظرم همه چيز زيرو رو میشه
توه ذهنم اومد اگه خدا حواسش پرت شه و لطافت بارون رو بگيره تن آدم زير قطره هاش سوراخ می شه
از خواب پريدم
خيس غلت زدم به سينه خوابيدم کف زمين دستمو باز کردم گوشمو چسبوندم به سينه اش
به سينه زمين که که خودش يکبار به من گفت دلش زير اتاق من می زنه
تالاپ, تولوپ ...ب
يکبار زمين به من گفت عاشقه
عاشق ماه شده بود بيچاره دلش کوچیک بود و داغ
شب ها به همين خاطر دلش تند می زد و داغ تر و ماه بی خيال با ستاره ها چشمک بازی می کرد و صورتش رو می ماليد به لطافت ابرها
ماه برای زمين يک " تو " بود يک " توی " خيلی دور . ... تا
صبح جير جيرک ترانه می خوند از زشتی معشوقش
جيرجيرک ها و سوسک ها چيزی که چشم آدم ها زشت می بينه به نظرشون خوشگل ترن از همه چيزا
سوسکها دنبال جفتی می گردن که سياه تر و بدبوتر باشه
پشمالو تر و گنده تر باشه
سوسک ها حالشون از پروانه ها بهم می خوره
مگس ها هم جاهای بد بو معاشقه می کنن
من فکر می کنم
هر موجودی به اندازه خودش می فهمه از زندگی
آدم هم می تونه مثل سوسک بنازه به زشتی های معشوقش
که فکر می کنه خوشگلی همين است
هم می تونه مثل مگس بره جاهای بد بو عشقبازی کنه با عشقش
خدا به هرکس قدر خودش نگاه می کنه
آدم تا نفهمه آدمه آدم نمی شه انگار ...

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی