Mano Del

۱۳۸۴ اسفند ۲۰, شنبه

اراجیف روزانه4

جسارتا بعد از خوندن اين متن يک لحظه چشماتونو ببنديد و خودتونو تو يه محله نسبتا فقير نشين تهران
احساس کنيد
میرید تو یه مغازه و از شدت گرما یه نوشیدنی هایپ میگیرید و فارغ از همه جا و همه کس مشغول نوشیدن میشید...برا خالی نبودن عريضه یه فدای لب تشنه حسين هم می گيد .....وسط بطری نوشيدنی که رسيديد يه مرد نسبتا مسن می آد تو مغازه که کوچکترين توجهی بهش نداريد می بينيد يه مايع ظرفشويی می خواد ...خوب تا اينجا خيلی مهم نيست ...بعد از چند لحظه متوجه رنگ رخسار مرد غريبه می شيد که سرخ و سفيد می شه و با نگرانی از اينکه ديگرون متوجه نشن جيباشو می گرده و بعد آروم به فروشنده می گه :آقا من از اونايی می خوام که ۴۰۰ تومان هستن...اين ۴۳۰ تومانی ها خوب نيستن!!!!!!!!!! اينجای قضيه است که عرق سردی رو پيشونيتون می شينه بدنتون يخ می کنه ...سرتون گيج می ره و نوشيدنی خنک ۱۲۰۰ تومانيتونو يواشکی می اندازيد تو سطل کنار در و آهسته می آيد بيرون ...سوار ماشين می شيد و بدون اينکه کولر رو روشن کنيد شيشه ماشين رو بالا می کشيد تا يخورده عرق کنيد...شايد بد نباشه
بعد می خوايد غم زيبا نوار جديد ناظری رو گوش کنيد... چشمتون می افته به دم و دستگاه پخش ماشين و ياد ۲ - ۳ ساعت گشت و گذار تو جمهوری می افتيد و ياد شک و شبهه برا انتخاب اون ماس ماسکای صندوق عقب واسه بهتر شنيدن صدای موزيک.......اينجاست که دوست داريد ضبط رو با مخلفاتش از جا در آريد و تو فرق دنيا بکوبيد تو اين گير و دار يدفه می رسيد به يه چراغ قرمز...يه دست آشنا که ايندفه بيشتر توجهتونو جلب می کنه می آد جلو...دست زمخت يه دختر قشنگ ۶ ۷ ساله که به جای عروسکای لطيف و کوچولو يه بسته آدامس تو يه دستش و يه اسپند دود کن تو يه دست ديگشه...خوب شايد ديگه نتونين تحمل کنين... اشکال نداره به ديگرون نگاه نمی کنين با فراغ بال دستای قشنگشو می گيريد تو دستتونو می بوسيد خوب تا همينجا بسه ...تا همينجاش هم بهتون حق می دم شب رو نتونين بخوابين و تا دم دمای سحر مشغول تایپ اين متن بشيد
اما بدی قضيه اينجاست که تایپ فارسيتون وحشتناک و بالاخره ساعت ۵:۱۵ بعد از ظهرتایپ تموم می شه و ...... ادامه دارد این اراجیف

3 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

az nazare man ke aslan arajif nabood hamash haghighat bood oonam kheili talkh....

۱۳۸۴ اسفند ۲۱, یکشنبه ساعت ۰:۳۲:۰۰ (‎+۳:۳۰ گرینویچ)  
Anonymous ناشناس گفت...

مهراد عزیز شما خیلی با احساس هستید. کاش همه ی اینها اراجیف بودند ولی متاسفانه عین واقعیت هستند. اگر با ‏دقت نگاهی به اطرافمون بیندازیم و کمی بیشتر نسبت به قبل به برخوردهای آدم ها توجه کنیم به وضوح کاری را ‏که آن عکاس بخت برگشته انجام داده بود را می بینیم. آدم هایی را می بینیم که خیلی بی تفاوت از کنار هم می ‏گذرند بدون اینکه به پشت سرشون نگاهی بیندازند و یا حتی وجدانشان کمی آزارشان دهد. اونوقت که شاید دلمان ‏برای آن عکاس بسوزه و به جای اینکه لعنتش کنیم که چرا جان اون کودک معصوم را نجات ندادی و رفتی؛
‏ به خاطر اینکه هنوز وجدانش نمرده بود و از کرده اش پشیمان شد و فقط دچار شاید ترس و یا غفلت شده بوده ‏برایش طلب آمرزش کنیم و دعا کنیم که روحش آرام بگیرد. به نظر من همه انسان ها اشتباه می کنند ولی چه خوب ‏است که وجدان انسان بیدار گردد و متوجه اشتباهش شود و برای جبران اشتباهش راهی مناسب را انتخاب کند نه ‏اینکه باز اشتباهی دیگر را تکرار نماید. ما تو زمونه ای هستیم که همه فقط به خودشون فکر می کنند. این را گفتم ‏اما حرفم را پس می گیرم چون انسان های خوب هم خیلی زیاد هستند. یکی از اون انسان های شریف شما هستید
‏مهراد عزیز شما آنقدر پاک و بی ریا هستید که نمی توانید نسبت به اتفاق های اطرافتون بی تفاوت باشید. شما آنقدر ‏روحتان متعالی ست که حتی بر دستان دخترک دوره گرد هم بوسه می زنید. وقتی چشمامو می بندم و کاری را که ‏شما شاید فقط فکرش رو از ذهنتون گذاراندید تصور می کنم اشک توی چشمام جمع می شه و دلم می لرزه و ‏احساس پاکتون رو ستایش می کنم. من فکر می کنم افکار شما به خاطر نعمت بزرگی است که خداوند در اختیار ‏شما گذاشته است و روح پاک و احساس مقدس شماست که تواضع و انسان دوستی را در وجودتان رشد داده است.‏
امیدوارم که همیشه در زندگیتان موفق و بی نیاز باشید.‏
از نوشته زیباتون هم سپاسگزارم‏

۱۳۸۴ اسفند ۲۲, دوشنبه ساعت ۱۳:۳۳:۰۰ (‎+۳:۳۰ گرینویچ)  
Anonymous ناشناس گفت...

مهراد عزیز...ممنون از حضورت و ممنون بابت کامنت...شاد باشی و همیشه سبز

۱۳۸۴ اسفند ۲۴, چهارشنبه ساعت ۲:۵۹:۰۰ (‎+۳:۳۰ گرینویچ)  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی