Mano Del

۱۳۸۴ اسفند ۵, جمعه

اراجیف روزانه2

اعتراف می‌کنم عاشق شدم عاشق هوای مهی غروب نه ٬ غروب نه شب نیمه ‌شب وقتی همه جا ساکته وقتی همه جا تاره مبهمه مهه وقتی فقط هیفده قدم جلوترت رو میبینی و حتی اون ور خیابون رو نمیبینی و یه صدای خنده‌ی ریز میشنوی و میدونی که کسی کسی رو اون موقع بوسیده و کسی آروم و خوشحال خندیده و دستت رو تو جیبت فشار میدی و سرت رو بلند میکنی و به نور چراغ کنار خیابون نگاه میکنی که فقط یه هاله‌ ازش پیداست سرت رو پایین میندازی سنگه رو که جلوی پاته با نوک پات میندازی هیفده قدم جلوتر و میری و میری و میری تا هیفده قدم جلو تر تا تو تاریکی مه گم شی و هر شب و هر شب و هر شب من اینجا رو دوست دارم من عاشق شدم عاشق شبهای مه گرفته‌ی اینجا راستی مزرعه‌مون باید مه داشته باشه مترسکه هم وسط مه گم میشه میگم میای قایم موشک ؟ تو یه شب مه گرفته قاتی ذرتا میای ؟ خوبیش اینه که دیگه چشم گذاشتن هم نمیخواد دیدن هم نمیخواد باید گوش کنید نبال صدای نفس زدنش بگردی شایدم صدای یه خنده یه خنده‌ی ریز ............... شایدم راستی مترسکم همون که همیشه میخندید و دستاش از پوشال بود همون مرد همین

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی