Mano Del

۱۳۸۴ دی ۲۰, سه‌شنبه

اراجیف روزانه1

از خواب مي پرم . تمام تنم خيس است. خواب چرتي ديده ام . به ذهنم فشار ميارم تا خوابم يادم بيايد . قبلا جايي خوتده بودم كه وقتي از خواب بلند مي شويد ، اصلا سعي نكنيد كه به ذهنتان براي يادآوري خواب هايي كه ديديد فشار بياوريد . گور باباي نويسندش ، فشار ميارم به ذهنم . خواب عجيب غريبي بود . يك سري تصوير بي ربط بهم . اول به يك جايي رفته بودم كه يك پيرمرده داشت مغز ها را مي شست . بعد سر از يك خانه در اوردم ، زن گرفته بودم . زنم يك دوست داشت كه عاشقم بود . بعد با يك مامور به خاطر رابطه دوستي بحث كردم ، بعدشم يادم نمي آد .... . كلا چرت بود . در اتاقم رو يواش باز مي كنم تا به آشپزخونه برم و آب بخورم . از كنار کامی که رو کاناپه خوابیده كه رد مي شم ، مي بينم كه خوابيده و تكاني مي خورد . احتمالا اونم داره خواب چرت مي بينه . آبم را مي خورم و به اتاقم بر مي گردم. كامپيوترم رو روشن مي كنم و ميرم تو اينترنت 200 تا ميل اومده برام ، 150 تاش ، تبليغات بازاريابي و درآمد از اينترنته . اصلا من نمي فهمم اين احمق ها براي چي اينجور جاها عضو مي شن ؟ پاكشون مي كنم . يك خبر نظرمو جلب مي كنه ، سقوط هواپيماي .... تا ته مطلبو مي خونم ، كارد بزني خونم در نمياد . دو تا از خبرنگارارو که میشناختم توي اون طياره قراضه بودند . براشون فاتحه اي مي خونم . چند تا ميل ديگه هم برام اومده كه هر كدوم از يك ديد اين حادثه رو ، تحليل كردند . ولي هر چي مي بينم خبري از اون بدبخت هاي داخل ساختمون كسي ننوشته . اصلا انگار اون ساختمون خودشو به اون ابوقراضه زده . دو سه تا ميل هم از طرف اينو اون اومده . ميام بيرون از اينترنت ، تو سي دي هام مي گردم تا يه چيزي گوش بدم . اعصاب هيچ كدومشونو ندارم . يه سي دي توجهمو جلب مي كنه . اسمي روش نيست . مي زارمش تو سي دي رام . نمي خونه !!! سي دي رو از سي دي رام در ميارم ، ها مي كنمش و با لباسم تميزش مي كنم و دوباره تو سي دي رام ميزارمش . اندفعه مي خونه . سه تار مي زنه يكي . منتظر مي مونم تا هنر نماييش تموم بشه و خواننده بخونه .... يكربع بعد ...قاصدك هان چه خبر آوردي ؟از كه و از كجا خبر آوردي ؟....موسيقي تا مغز استخونم داره بهم فاز مي ده . شجريان داره سنگ تموم مي زاره ، هر چند از صداي استاد خوشم نمياد ولي بيشتر دارم با شعرش حال ميكنم . وقتي مي رسه به اين قسمت كه ...قاصدك همه ابرهاي عالم شب و روز در دلم مي گريند .ناخودآگاه مي زنم زير گريه . اولش كمي خجالت مي كشم ، ناسلامتي بهمون ياد دادند كه مرد گريه نمي كنه ولي گور باباشون ، نه من مردم ، نه مي خوام باشم . وقتي مي بينم الان مردي به بيضه و سيبيل ربط پيدا مي كنه از هر چي مرد و مردونگيه بدم مياد . يك نيست به اين جماعت عقب افتاده بگه ، اگر مردي به فلانه ، خر از همتون مرد تره ! يا ناصر الدين شاه از همتون مردانه تر ! مي رم تو كتابخونم دنبال ديوان اشعار اخوان ثالث مي گردم . از خوندن شجريان به خاطر اين بدم مياد كه بعضي وقت ها آدم نمي فهمه چي مي خونه از بس ضجه موره مي زنه ، اونم تو اكتاواي بالا . ديوانو پيدا مي كنم و شعر قاصدك رو ميارم . وقتي مي خونم تازه مي فهمم چه شاهكاريه . اصلا حال و حس همه ماهاست . اول كلاس ميزاريم ، قاصدك هان چه خبر آوردي ؟ ... بي ثمر مي گردي ...يعني اول از هر چيز ياد گرفتيم ، پشت بكنيم تا طرف بيشتر دنبالمون بياد . بعد كه مي بينم قاصدكه با يه باد راه ميوفته كه بره ، شروع مي كنيم به منت كشي ، بعد مي زنيم زير گريه ، يه مدت ميريم تو خط چايي شيرين با ستار . اونايي كه خفن تر عاشق شدند ، داريوش گوش مي دن و شوت ها ، كامران و هومن كه ديگه نمره بيست نمي خواند !!! يا اگه عشق من تو نيستي ، چرا فلانت فلانه ؟؟؟بعد مي شينيم درد دل با قاصدك خيالي كه ديگه نيست . عشقو تو ماها به كجا كشيدند ؟ اصلا عشق كيلو چنده ؟ يادمون دادند ، كونتو بكن به طرف بزار دنبالت بياد . اصلا عشق شده مترادف مكان و اتو زدن و شماره تلفن . اگر عين آدم از يكي خوشت اومد ، بري بگي به طرف ، يعني حماقت ، يارو سوارت مي شه ، اگر به زنت بگي دوستش داري ، يعني زن ذليلي ، و هزار تا چيز مزخرف ديگه . از اون طرف هم همينطوره . اگر به طرف راست بگي كه دوستش داري ، يعني اين جوازو بهش دادي كه بره با چار تا نره خر تر از تو دوست بشه . اصلا به من چه . من كه نه فعلا عشقي دارم ، نه دختر متولد مهری رو پيدا كردم . ميرم دوباره تو تختم و مي خزم زير پتوم . خوابم نمي بره . به در و ديوار فكر مي كنم ، بازم خوابم نمي بره ، چشمامو زوري بسته نگه مي دارم تا خواب بياد و منو با خودش ببره . وقتي خوابم برد ، توي خواب ديديم كه يك قاصدك دارم ، نزديك گوشم مي گيرمش تا خبرشو بشنوم . خبري برايم نداره ، فوتش مي كنم تا بره پيش يكي ديگه . شايد براي اون خبري داشته باشه . ادامه دارد اين اراجيف !

1 نظر:

Anonymous ناشناس گفت...

مهراد عزیزم
هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات

مهراد جان حرف هایی که از دل برآید همیشه بر دل هم می نشیند
کاش همه آدمها مثل تو نسبت به حوادثی که دوروبرشون اتفاق می افتد اهمیت میدادند
کاش همه انسانها معنای عشق و مردانگی را میتوانستند مثل تو درک کنند
به امید آن روز

امیدوارم که قاصدکی خوش خبر پیشت بیاد و خبرهای خوش برات بیاره
و بادی که اونو با خودش می بره
غم های تو رو هم با خودش ببره
و آرزو می کنم که همیشه همه ابرهای عالم در دلت باران رحمت ببارند

۱۳۸۴ دی ۲۷, سه‌شنبه ساعت ۱۰:۰۷:۰۰ (‎+۳:۳۰ گرینویچ)  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی