Mano Del

۱۳۸۴ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

يک چشمت آتش، يک چشمت خاکستر! من، بارقه ایاسير همان که خاکستريست -------------------------------------------------------- بنام خالق زيبائی ها برايت مينويسم تا ديگر نه برايم شعری بفرستی و نه متنی و نوشته ای آنقدر از درد پر و از تاريكی لبريزم كه ديگر نه حمد و ثنای يكتابرايم لذت بخش است و نه احوالپرسی از دوستان و ياران ايكاش دل ناشاد ما را يك عزيز و يك بزرگ شاد ميكرد ايكاش مولا به ما نيز نظر داشت ای دختر سبزپوش پر از آرزو آنقدر خالی از حرف و دلگير از دنيا هستم كه ديگر حتی برای دلداری نيز نميتوانم يك لبخند بزنم ميخواهم بدانم قصه دلتنگی های من كی به پايان ميرسد قصه شبهای نفرين شده كه هر چه ميشمرم به پايان نميرسند قصه ضربه های مرگبار طعنه بر روی پيكر بيگناه و پر احساس من بقول آقای دكتر............ : خدايا تو ميدانی كه زندگی در اين جهان چه دشوار است و چه زجری ميكشد آنكس كه انسان است و از احساس سرشار هم غصه بخون با من تو اين قفس بی مرز لعنت به چراغ سرخ لعنت به چراغ سبز عزيزكم دوست دارم اگر توانستی نامه مرا برای دوستانت بفرستی برای همه آنهائی كه ميشناسی بگوئی كه ما همه در يك شهر زندگی ميكنيم اما همشهری محسوب نميشويم چرا كه اگر همشهری هم بوديم ميدانستيم كه چه دلهائی در حسرت يك دلدادگی پاك خون ميخورند و آنقدر در تنهائی خود ميگريند تا ديگر حتی به اشك هم بی اعتقاد ميشوند. بگو كه وقتی زير باران تهمت و طعنه و تنهائی بمانيد شما نيز به باران بی اعتماد و بی اعتقاد خواهيد شد هم آوازی و ياری سالهاست كه مرده بگو كه يك نفر را زنده زنده در خاك كرده اند بگو كه داستانهايش بوی مرگ ، شعرهايش عطر خستگی و لحظه هايش پر از التهاب و اضطراب و گريه های بی دليل است ------------------------------------------------------------------------------------ ستاره های کمرنگ،دورسوی خاطراتی هستند که بر کهنه ترين چکادها از بين رفته اند. خيلی از ستاره هايی که من و تو می بينيم،سالهاست مرده اند .... ولی آنها آنقدر دور هستند که خبر مرگشان هم با ما هزاران سال نوری فاصله داشته باشد.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی